سلوك با عاشوراي حسيني تا خیمة مهدوي(قسمت اول)
سلوك با عاشوراي حسيني تا خیمة مهدوي(قسمت اول)
سلوك با عاشوراي حسيني تا خیمة مهدوي(قسمت اول)
نويسنده: حجت الاسلام و المسلمین سيدمحمد مهدي ميرباقری
در مسیر عرفان، آنچه باعث سهولت رسیدن به مقصد میشود، همراه شدن با ولیّ خداست؛ چرا که در محضر او، نه تنها صفات رذیله، راه ندارد، بلکه تمام صفات نیک و پسندیده، محقق و دستیافتنی میشود؛ چنانچه، اصحاب امام حسین (عليهالسلام) به این توفیق، نایل شدند و سرانجام، به کمال رسیدند.
اولین قدم برای رسیدن به این مطلوب، نیت است؛ یعنی اینکه بخواهیم و تلاش کنیم که با ایجاد صفات پسندیده در خود، جزء اصحاب امام زمانمان شویم و پس از آن، میبایست قدم به قدم در مسیر تحقق این مطلوب، گام برداریم.
در ادامه، به برخی از اعمال و افعالی که ما را در سلوک عاشورایی، تا رسیدن به خیمة مهدوی کمک میکند، اشاره خواهیم کرد.
همة ما، باید به دامن معصومین (عليهالسلام) چنگ بزنیم و خود را در پناه ایشان قرار دهیم؛ چرا که حضرت رسول اکرم (صلي الله عليه و آله وسلم) فرمودهاند: «إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي فِيكُمْ كَمِثْلِ سَفِينَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِق7»؛ «مَثَل اهل بیت من، مَثَل کشتی نوح است که هرکس بر آن سوار شود، نجات مییابد و هرکس آن را ترک کند، هلاک میشود».
پس از آنکه انسان، به این مقام رسید و به تعبیر امام علی (عليهالسلام) 8، معرفت نورانی پیدا کرد، در همه جا ولی خدا را نیز میبیند. نقل شده است که روزی امام صادق (عليهالسلام) در مسجد الحرام، به ابوبصیر فرمودند: «از کسانی که میآیند و عبور میکنند، بپرس که آیا جعفر بن محمد (عليهالسلام) را ندیدهاند؟». ابوبصیر اطاعت نمود و شروع به پرسیدن کرد؛ اما جواب همه، منفی بود. تا اینکه ابوهارون - که شخصی نابینا بود- نزدیک شد. حضرت فرمودند: «از او سؤال کن». هنگامی که ابوبصیر از ابوهارون سؤال کرد، او در جواب گفت: «این آقا، درکنار تو است!».
این، همان معرفت به نورانیت است که برای شناخت، دیگر احتیاجی به چشم ظاهری ندارد؛ چرا که عارف، در همه جا، مولای خویش را میبیند و پرتو او را در وجود خود، احساس میکند.
اگر انسان بخواهد به معرفت نورانی دست پیدا کند ـ تا به واسطة این معرفت، امام، در جانش ظهور کند و سرپرستی و ولایت او را در وجود خود احساس نماید ـ باید به مقام محبت برسد و این، در صورتی تحقق پیدا میکند که انسان، خود را تسلیم ولیّ خدا نماید؛ چرا که تا تسلیم ولی خدا نشویم، خداوند تطهیرمان نمیکند و تا تطهیر نشویم، محبت حاصل نمیشود.
چرا حضرت یعقوب (عليهالسلام)، بیست - یا به نقلی، چهل- سال، به درد فراق یوسف (عليهالسلام) مبتلا شد؟ زیرا - با وجود آنکه سفرهاش، هرشب برای فقرا گسترده بود- یک شب، سائلی نزد او رفت و اعتنایی ندید. به همین جهت، از او به درگاه خدا شکایت کرد. خداوند نیز به یعقوب (عليهالسلام) وحی کرد که «ای یعقوب! مگر نمیدانی که ترک اولی کردی و مجازات خواهی شد؟ پس آمادة بلا باش». آنگاه او را به درد فراق یوسف (عليهالسلام)، دچار کرد.
بیشک، خداوند نمیخواهد انسان مؤمن را اذیت کند؛ بلکه قصد دارد او را به وسیلة بلا مخلص نماید، تا قلبش فقط متعلق به خدا باشد.
مقام شناخت و حمد بر قضای اولیاء، مقام والایی است که هر کسی نمیتواند به آن، دست پیدا کند؛ بلکه تنها کسانی به این مقام میرسند که «شاکر» باشند. چنانچه در زیارت عاشورا ـ آنگاه که خداوند را به خاطر توفیق درک و شراکت در مصیبت سید الشهدا (عليهالسلام) حمد میکنیم ـ خود را در زمرة آنان میبینیم: «اللهم لک الحمد حمد الشاکرین لک علی مصابهم».
شاکرین، کسانی هستند که در دستگاه خدا، خود را هیچ میشمارند و زبان حالشان، تعبیر امام سجاد (عليهالسلام) در دعای ابو حمزه است: «ما خطری، هبنی بفضلک». شاکرین، ربوبیت خدا را بر اولیاء و انبیاء و نیز بر پیامبر و آلش (عليهمالسلام) میبینند و بلایای سنگین آنها را در این فضا لمس میکنند و در حقیقت به مقام «حضور در بلا» میرسند. به تعبیر دیگر، اینان، کسانی هستند که مبتلا به بلای اولیای خدا میشوند و مانند ایشان، بر آن بلایا، زبان به حمد خداوند میگشایند. رضایت و ابتهاج اصحاب سیدالشهدا (عليهالسلام) در روز عاشورا نیز به جهت نائل شدن ایشان به مقام درک بلای ولیّ خدا بود.
بنابراین ربوبیت خدای متعال، نسبت به همة عوالم، از بستر «قضاء بر اولیا» میگذرد و قضای اولیاء نیز از بستر بلا. این بلا، اجباری و قهری نیست؛ بلکه بلایی است که حضرت حق، میثاقش را از اولیای خود گرفته است و ایشان نیز، به این میثاق، وفادار هستند (فَشَرطوا لکَ ذلکَ و عَلِمتَ مِنهُم الوَفاءَ بِه... 9). محصول این بلا هم، «فَقَبِلتَهم و قَرَّبتَهم و قَدَّمتَ لَهُم الذِّکرَ العلیَّ و الثَّناءَ الجلیَّ10» است و نیز «جَعَلتَهم الذَّریعةَ إلیکَ و الوَسیلةَ إلی رِضوانِک11».
از آنجا که ربوبیت خدای متعال بر عوالم، از مجرای بلای اولیای خدا میگذرد، تمام آنچه به موجودات میرسد، در شعاع همین بلاست و در حقیقت، همه، ریزهخوار این سفره هستند. بنابراین، نه تنها انبیای الهی و ائمه معصومین (عليهمالسلام) از عاشورا بهرهمند شدهاند، که در واقع، این جریان، برای آنها ضیافت است.
در روایات آمده است که در روز عاشورا، هزاران مَلَک برای ياري امام حسین (عليهالسلام) به زمین هبوط کردند؛ اما وقتی رسیدند که ماجرا تمام شده بود. از این رو، غبارآلود و عزادار، کنار مزار حضرت، وقوف کردهاند تا پس از زمان ظهور، در رکاب منتقم آن حضرت باشند. پس ملائکه نیز با بلای ایشان، در حال سلوکاند.
یکی دیگر از نتایج درک ابتلای ولی خدا، تصدیق ولایت اوست. اگر انسان از مدخل بلای اولیای الهی وارد شود و بتواند بلای ایشان را درک کند، آنگاه خواهد توانست ولایتشان را بپذیرد و آنان را تصدیق کند؛ و إلا تصدیق کردن، کار آسانی نخواهد بود.
این مسئله در جریان موساي کلیم (عليهالسلام) و خضر نبی (عليهالسلام)، کاملاً مشهود است. در آن جریان، موسی (عليهالسلام) با ارشاد و امر خدای متعال، به معلمی الهی دست مییابد، ولی در مسیر آزمایشها و ابتلائات، توان تصدیق ایشان را پیدا نمیکند و در نتیجه از همراهی او، باز میماند. چنانچه، قرآن از زبان خضر نبی میفرماید: «هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً»12.
ابراهیم! تو به دستور ما و در راه محبت و برای تقرب به ما، اسماعیل را به مذبح آوردهای؛ او را بندة خدا میدانی و احترام ميکنی. حال این مصیبت، اعظم است یا مصیبت کسی که در فضایل، آنچنان از اسماعیل، برتر است که با هم قابل مقایسه نیستند، اما او را مثل گوسفند، سر میبرند؟
ابراهیم! اگر میخواهی به ثواب اعظم مصائب برسی، باید مصیبت سید الشهدا را درک کنی که اگر توانستی به درک آن برسی، ثواب اعظم مصیبتها را بردهای».
بلای وارد شده بر امام حسین (عليهالسلام)، به قدری عظیم است که امام زمان (عليهالسلام) در مصیبت آن میفرماید: «فلئن اخرتنی الدهور و عاقنی عن نصرک المقدور و لم اکن لمن حاربک محاربا لمن نصب لک العداوه مناصباً فلأنْدُبنك صباحاً و مساءً»13؛ «اگر زمانه مرا به تأخیر انداخت و مقدّرات، مرا از یاری تو باز داشت و نتوانستم در رکاب تو با دشمنانت بجنگم، اکنون، صبح و شب برایت میگریم و به جای اشک، از ديده خون میریزم».
این عظمت، نه تنها بر انسانها، که بر تمام موجودات، عظیم و ناگوار است: «لقد عظمت الرزیة و جلت و عظمت المصیبة بک علینا و علی جمیع اهل السموات»14.
عاشورا نیز اگرچه ابتلا و امتحانی برای امام حسین (عليهالسلام) و مردم زمان ایشان بود، اما در حقیقت، ضیافت گستردة خداوند، برای مؤمنان و صابران بوده و هست؛ چراکه علاوه بر درجاتی عالی که خداوند به واسطة بندگی و صبر امام و یارانش، به آنان عطا نمود، مصیبت سیدالشهدا (عليهالسلام) - که اعظم مصیبتها و بلایاست- میتواند وسیلة قرب انسانها به خداوند متعال شود.
البته این سخن به معنای آن نیست که چون سیدالشهدا در ضیافت است، پس باید بخندیم. این سخن، کاملاً باطل است؛ زیرا از بلا نمیتوان با خنده، بهرهمند شد. عاشورا ضیافت است؛ اما ضیافت بلا، که ورود آن- دستکم- با حالت بکاء است و اوج آن، جاندادن از شدت گریه.
سلوک به بلا، از مدخل گریه آغاز میشود. از این رو، امام سجاد (عليهالسلام) در جواب اعتراض اطرافیان به شدت حزن و گریة ایشان، میفرمایند: «حضرت یعقوب (عليهالسلام)، یک فرزندش غایب شد، آنچنان گریست که بیناییاش را از دست داد. من چهطور گریه نکنم در حالیکه دیدم، در یک روز پدرم و شمار بسیاری از اهل بیتم را ذبح کردند؟»
نقل شده است که پس از بازگشت حضرت یوسف (عليهالسلام) به کنعان، حضرت یعقوب (عليهالسلام) با اصرار از او خواست که قصة خودش را تعریف کند. یوسف نیز داستان را تعریف کرد تا به جایی رسید که برادرانش او را عریان کردند و در چاه انداختند. داستان به این جا که رسید، حضرت یعقوب (عليهالسلام) از هوش رفت.
با آنکه جریان حضرت یوسف (عليهالسلام) و امام حسین (عليهالسلام) اصلاً با هم قابل مقایسه نیستند، اما حضرت یعقوب (عليهالسلام) در اوج قدرت روحی، نتوانست همان را هم تحمل کند.به راستی، كداميك از ما به جهت مصائب امام حسين (عليهالسلام)، از هوش رفته است؟!
اولین قدم برای رسیدن به این مطلوب، نیت است؛ یعنی اینکه بخواهیم و تلاش کنیم که با ایجاد صفات پسندیده در خود، جزء اصحاب امام زمانمان شویم و پس از آن، میبایست قدم به قدم در مسیر تحقق این مطلوب، گام برداریم.
در ادامه، به برخی از اعمال و افعالی که ما را در سلوک عاشورایی، تا رسیدن به خیمة مهدوی کمک میکند، اشاره خواهیم کرد.
1. همراه کردن دیگران در مسیر
همة ما، باید به دامن معصومین (عليهالسلام) چنگ بزنیم و خود را در پناه ایشان قرار دهیم؛ چرا که حضرت رسول اکرم (صلي الله عليه و آله وسلم) فرمودهاند: «إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي فِيكُمْ كَمِثْلِ سَفِينَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِق7»؛ «مَثَل اهل بیت من، مَثَل کشتی نوح است که هرکس بر آن سوار شود، نجات مییابد و هرکس آن را ترک کند، هلاک میشود».
2. کسب معرفت نورانيِ وليّ خدا
پس از آنکه انسان، به این مقام رسید و به تعبیر امام علی (عليهالسلام) 8، معرفت نورانی پیدا کرد، در همه جا ولی خدا را نیز میبیند. نقل شده است که روزی امام صادق (عليهالسلام) در مسجد الحرام، به ابوبصیر فرمودند: «از کسانی که میآیند و عبور میکنند، بپرس که آیا جعفر بن محمد (عليهالسلام) را ندیدهاند؟». ابوبصیر اطاعت نمود و شروع به پرسیدن کرد؛ اما جواب همه، منفی بود. تا اینکه ابوهارون - که شخصی نابینا بود- نزدیک شد. حضرت فرمودند: «از او سؤال کن». هنگامی که ابوبصیر از ابوهارون سؤال کرد، او در جواب گفت: «این آقا، درکنار تو است!».
این، همان معرفت به نورانیت است که برای شناخت، دیگر احتیاجی به چشم ظاهری ندارد؛ چرا که عارف، در همه جا، مولای خویش را میبیند و پرتو او را در وجود خود، احساس میکند.
اگر انسان بخواهد به معرفت نورانی دست پیدا کند ـ تا به واسطة این معرفت، امام، در جانش ظهور کند و سرپرستی و ولایت او را در وجود خود احساس نماید ـ باید به مقام محبت برسد و این، در صورتی تحقق پیدا میکند که انسان، خود را تسلیم ولیّ خدا نماید؛ چرا که تا تسلیم ولی خدا نشویم، خداوند تطهیرمان نمیکند و تا تطهیر نشویم، محبت حاصل نمیشود.
3. تطهير با ابتلائات الهی
چرا حضرت یعقوب (عليهالسلام)، بیست - یا به نقلی، چهل- سال، به درد فراق یوسف (عليهالسلام) مبتلا شد؟ زیرا - با وجود آنکه سفرهاش، هرشب برای فقرا گسترده بود- یک شب، سائلی نزد او رفت و اعتنایی ندید. به همین جهت، از او به درگاه خدا شکایت کرد. خداوند نیز به یعقوب (عليهالسلام) وحی کرد که «ای یعقوب! مگر نمیدانی که ترک اولی کردی و مجازات خواهی شد؟ پس آمادة بلا باش». آنگاه او را به درد فراق یوسف (عليهالسلام)، دچار کرد.
بیشک، خداوند نمیخواهد انسان مؤمن را اذیت کند؛ بلکه قصد دارد او را به وسیلة بلا مخلص نماید، تا قلبش فقط متعلق به خدا باشد.
4. سلوک با بلای اولیاء
مقام شناخت و حمد بر قضای اولیاء، مقام والایی است که هر کسی نمیتواند به آن، دست پیدا کند؛ بلکه تنها کسانی به این مقام میرسند که «شاکر» باشند. چنانچه در زیارت عاشورا ـ آنگاه که خداوند را به خاطر توفیق درک و شراکت در مصیبت سید الشهدا (عليهالسلام) حمد میکنیم ـ خود را در زمرة آنان میبینیم: «اللهم لک الحمد حمد الشاکرین لک علی مصابهم».
شاکرین، کسانی هستند که در دستگاه خدا، خود را هیچ میشمارند و زبان حالشان، تعبیر امام سجاد (عليهالسلام) در دعای ابو حمزه است: «ما خطری، هبنی بفضلک». شاکرین، ربوبیت خدا را بر اولیاء و انبیاء و نیز بر پیامبر و آلش (عليهمالسلام) میبینند و بلایای سنگین آنها را در این فضا لمس میکنند و در حقیقت به مقام «حضور در بلا» میرسند. به تعبیر دیگر، اینان، کسانی هستند که مبتلا به بلای اولیای خدا میشوند و مانند ایشان، بر آن بلایا، زبان به حمد خداوند میگشایند. رضایت و ابتهاج اصحاب سیدالشهدا (عليهالسلام) در روز عاشورا نیز به جهت نائل شدن ایشان به مقام درک بلای ولیّ خدا بود.
بنابراین ربوبیت خدای متعال، نسبت به همة عوالم، از بستر «قضاء بر اولیا» میگذرد و قضای اولیاء نیز از بستر بلا. این بلا، اجباری و قهری نیست؛ بلکه بلایی است که حضرت حق، میثاقش را از اولیای خود گرفته است و ایشان نیز، به این میثاق، وفادار هستند (فَشَرطوا لکَ ذلکَ و عَلِمتَ مِنهُم الوَفاءَ بِه... 9). محصول این بلا هم، «فَقَبِلتَهم و قَرَّبتَهم و قَدَّمتَ لَهُم الذِّکرَ العلیَّ و الثَّناءَ الجلیَّ10» است و نیز «جَعَلتَهم الذَّریعةَ إلیکَ و الوَسیلةَ إلی رِضوانِک11».
از آنجا که ربوبیت خدای متعال بر عوالم، از مجرای بلای اولیای خدا میگذرد، تمام آنچه به موجودات میرسد، در شعاع همین بلاست و در حقیقت، همه، ریزهخوار این سفره هستند. بنابراین، نه تنها انبیای الهی و ائمه معصومین (عليهمالسلام) از عاشورا بهرهمند شدهاند، که در واقع، این جریان، برای آنها ضیافت است.
در روایات آمده است که در روز عاشورا، هزاران مَلَک برای ياري امام حسین (عليهالسلام) به زمین هبوط کردند؛ اما وقتی رسیدند که ماجرا تمام شده بود. از این رو، غبارآلود و عزادار، کنار مزار حضرت، وقوف کردهاند تا پس از زمان ظهور، در رکاب منتقم آن حضرت باشند. پس ملائکه نیز با بلای ایشان، در حال سلوکاند.
یکی دیگر از نتایج درک ابتلای ولی خدا، تصدیق ولایت اوست. اگر انسان از مدخل بلای اولیای الهی وارد شود و بتواند بلای ایشان را درک کند، آنگاه خواهد توانست ولایتشان را بپذیرد و آنان را تصدیق کند؛ و إلا تصدیق کردن، کار آسانی نخواهد بود.
این مسئله در جریان موساي کلیم (عليهالسلام) و خضر نبی (عليهالسلام)، کاملاً مشهود است. در آن جریان، موسی (عليهالسلام) با ارشاد و امر خدای متعال، به معلمی الهی دست مییابد، ولی در مسیر آزمایشها و ابتلائات، توان تصدیق ایشان را پیدا نمیکند و در نتیجه از همراهی او، باز میماند. چنانچه، قرآن از زبان خضر نبی میفرماید: «هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً»12.
5. عظمت بلاي امام حسین (عليهالسلام)
ابراهیم! تو به دستور ما و در راه محبت و برای تقرب به ما، اسماعیل را به مذبح آوردهای؛ او را بندة خدا میدانی و احترام ميکنی. حال این مصیبت، اعظم است یا مصیبت کسی که در فضایل، آنچنان از اسماعیل، برتر است که با هم قابل مقایسه نیستند، اما او را مثل گوسفند، سر میبرند؟
ابراهیم! اگر میخواهی به ثواب اعظم مصائب برسی، باید مصیبت سید الشهدا را درک کنی که اگر توانستی به درک آن برسی، ثواب اعظم مصیبتها را بردهای».
بلای وارد شده بر امام حسین (عليهالسلام)، به قدری عظیم است که امام زمان (عليهالسلام) در مصیبت آن میفرماید: «فلئن اخرتنی الدهور و عاقنی عن نصرک المقدور و لم اکن لمن حاربک محاربا لمن نصب لک العداوه مناصباً فلأنْدُبنك صباحاً و مساءً»13؛ «اگر زمانه مرا به تأخیر انداخت و مقدّرات، مرا از یاری تو باز داشت و نتوانستم در رکاب تو با دشمنانت بجنگم، اکنون، صبح و شب برایت میگریم و به جای اشک، از ديده خون میریزم».
این عظمت، نه تنها بر انسانها، که بر تمام موجودات، عظیم و ناگوار است: «لقد عظمت الرزیة و جلت و عظمت المصیبة بک علینا و علی جمیع اهل السموات»14.
6. عاشورا، ضیافت بلا
عاشورا نیز اگرچه ابتلا و امتحانی برای امام حسین (عليهالسلام) و مردم زمان ایشان بود، اما در حقیقت، ضیافت گستردة خداوند، برای مؤمنان و صابران بوده و هست؛ چراکه علاوه بر درجاتی عالی که خداوند به واسطة بندگی و صبر امام و یارانش، به آنان عطا نمود، مصیبت سیدالشهدا (عليهالسلام) - که اعظم مصیبتها و بلایاست- میتواند وسیلة قرب انسانها به خداوند متعال شود.
البته این سخن به معنای آن نیست که چون سیدالشهدا در ضیافت است، پس باید بخندیم. این سخن، کاملاً باطل است؛ زیرا از بلا نمیتوان با خنده، بهرهمند شد. عاشورا ضیافت است؛ اما ضیافت بلا، که ورود آن- دستکم- با حالت بکاء است و اوج آن، جاندادن از شدت گریه.
سلوک به بلا، از مدخل گریه آغاز میشود. از این رو، امام سجاد (عليهالسلام) در جواب اعتراض اطرافیان به شدت حزن و گریة ایشان، میفرمایند: «حضرت یعقوب (عليهالسلام)، یک فرزندش غایب شد، آنچنان گریست که بیناییاش را از دست داد. من چهطور گریه نکنم در حالیکه دیدم، در یک روز پدرم و شمار بسیاری از اهل بیتم را ذبح کردند؟»
نقل شده است که پس از بازگشت حضرت یوسف (عليهالسلام) به کنعان، حضرت یعقوب (عليهالسلام) با اصرار از او خواست که قصة خودش را تعریف کند. یوسف نیز داستان را تعریف کرد تا به جایی رسید که برادرانش او را عریان کردند و در چاه انداختند. داستان به این جا که رسید، حضرت یعقوب (عليهالسلام) از هوش رفت.
با آنکه جریان حضرت یوسف (عليهالسلام) و امام حسین (عليهالسلام) اصلاً با هم قابل مقایسه نیستند، اما حضرت یعقوب (عليهالسلام) در اوج قدرت روحی، نتوانست همان را هم تحمل کند.به راستی، كداميك از ما به جهت مصائب امام حسين (عليهالسلام)، از هوش رفته است؟!
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}